خدا همه جاست ... توی سفره های خالی ،
توی چروک های عزیز ، تو سرفه های مادر بزرگ
تو عینک ته استکانی چشم های پدران ناامیدی که با جیب خالی
بچه ی مریض شون رو از این دکتر به اون دکتر می برن .
توی فکرهای اون فیلسوف بیچاره که می خواد من رو اثبات کنه
تو نماز طولانی یه عابد که حاضر نیست خلوت شبانش و با همه ی
دنیا عوض کنه .
توی زبان طفل شش ماهه ای که از تشنگی خشک شده و بجای
سیراب کردنش تیر به گلوش می زنند .
توی خاک هایی که رو شهید ریخته میشه ،
توی استیصال آدم ها ، توی خدایا چه کنم ها ؟
توی خوشحالی بچه ها ، توی صفا ، توی توبه .
توی توبه هایی که دائم شکسته میشن
توی پشیمانی از گناه ، توی بازگشت به من .
توی آدم هایی که خودشان شدند بهشت ٬
توی علی ، توی نماز علی ، توی اشک های علی
توی غم های علی ٬
توی دل شلوغ تو ، توی شک تو٬ توی ....
گاهی از شدت وضوح خداوند در کودکان ، پر از
هراس میشوم دلم انقدر بلند بلند می تپد که می دوم تا
از لای انگشتان کودکان٬ خداوند را بگیرم
تو توبه هایی که دایم شکسته میشن،
تو پشیمانی از گناه.
توی بازگشت به من.
سپهر اینجاشو جدی گریه کردم،فوق العاده بود.
*دلت که گرفت، دیگر منت زمین را نکش!
راه آسمان باز است... پر بکش!
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را می خواند...!
جاده های زندگی را خدا هموار می کند...
کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست.*
تشکر سپهر خیلی خوب بود.
اکبر من اولوم ؟؟؟؟!!!؟؟؟!!!!
قشنگ بود... اما اون قسمتی که گفته :( توی زبان طفل شش ماهه ای که از تشنگی خشک شده و بجای
سیراب کردنش تیر به گلوش می زنند .)
یکم کارو خراب کرده و مصداق بازی با احساسات شده ! توصیه میکنم تو کتاب حماسه حسینی نظر شهید مطهری رو در این مورد به خصوص بخونید...با ارزوی موفقیت؛ وبلاگ خوبی دارید
واقعا احساسیییییییییییییییییییییییییی بود لایکه لایک !!!!!!!!!!!!!
تاباشه ازین حرفای قشنگ!!چوخ جوزل بود.ممنون